.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۲۰۴→
بانگاهم دنبال عروس خانوم خوشگل خودم گشتم...نگاهم که خوردبهش،دیدم داره بهم چشم غره میره!!کنار متین نشسته بودوداشت بابادبزن خودش وبادمی زد...خون خونش ومی خورد...اُه اُه!!!این چرامن واینجوری نگاه می کنه؟!!نکنه صیغه عقدوخوندن تموم شده؟!وای!!بدبخت شدم...نیکو خرخره ام ومی جوئه!!
بالب ولوچه آویزون به سمتش رفتم...روبروش وایسادم وباناراحتی گفتم:ببخشید...نمی خواستم دیربیام...همش تقصیره...
- منه!!
باشنیدن صدای ارسلان به سمتش چرخیدم که پشت سرم وایساده بود...اومدکنارم وروبه متین گفت:راس میگه تقصیرمنه...خیلی خوابم میومد...گرفتم خوابیدم...بعدچشمام وبازکردم دیدم ساعت 6شده!!
.
جون عمه دوس دخترت!!!توخودت چشم خودت وبازکردی یامن به زوربازشون کردم؟!اون همه زجرکشیدم تاآقاازخواب بیدارشن،حالا همه چی وزده به نام خودش...توخودت ازخواب بیدارشدی؟!روت وبرم بشر!!
چشم غره توپی بهش رفتم...روکردم به نیکا وگفتم:صیغه عقدوخوندین؟!
نیکا اخم غلیظی کردوگفت:نخیر!!
لبخندگشادی روی لبم نشست:...اووووه...حالا چرااخم می کنی عروس خانوم؟!صیغه عقدوکه هنوز نخوندین!!
متین لبخندی زدوگفت:همین چنددیقه پیش می خواستن بخونن ولی نیکا گفت تا دیانا نباشه من عقدنمی کنم!!
نیشم شل ترشد...یعنی ازاون بیشترنمی تونستم نیشم وبازکنم!!حس می کردم عضلات گونه ام درحال
ترکیدنن!!وایساببینم...مگه گونه ام عضله داره؟!واقعا؟!
دیانا چراداری چرت میگی؟!به توچه که گونه عضله داره یانه؟!الان مهم نیکاعه نه عضلات گونه!!!
باذوق روی زمین زانو زدم وخودم وانداختم توبغلش وشالاپ شالاپ ماچش کردم...زیرگوشش گفتم:بداخلاق نباش عروس خانوم!!عروس به این خوشگلی که اخم نمی کنه!!
خودم وازبغلش بیرون کشیدم وزل زدم توچشماش...هنوزاخم کرده بود...شکلکی واسش درآوردم وشیطون گفتم:اُه اُه!!!فک نکنم بااین اخلاق گندی که داری بیشترازیه هفته توخونه امیردووم بیاریا!!!
اخمش محوشدولبخندکم رنگی روی لبش نشست...زل زدتوچشمام وپربغض گفت:دیانا خیلی دوست دارم...
وچشماش پرازاشک شد...بی هواخودش وانداخت توبغلم...
نیکا روتوبغلم فشاردادم وسرش وبوسیدم...متین و ارسلان که بالای سرمون بودن باچشمای گردشده وفکای به زمین چسبیده نگاهمون می کردن...بقیه مهمونام باتعجب زل زده بودن به نیکا که خودش وانداخته بودتوبغل من!!
اشک توچشمام حلقه زد...دوباره سرش وبوسیدم وزیرگوشش گفتم:منم دوست دارم نیکو خره!!حالا گریه ات واسه چیه؟!عروس که شب عروسیش گریه نمی کنه...
بالب ولوچه آویزون به سمتش رفتم...روبروش وایسادم وباناراحتی گفتم:ببخشید...نمی خواستم دیربیام...همش تقصیره...
- منه!!
باشنیدن صدای ارسلان به سمتش چرخیدم که پشت سرم وایساده بود...اومدکنارم وروبه متین گفت:راس میگه تقصیرمنه...خیلی خوابم میومد...گرفتم خوابیدم...بعدچشمام وبازکردم دیدم ساعت 6شده!!
.
جون عمه دوس دخترت!!!توخودت چشم خودت وبازکردی یامن به زوربازشون کردم؟!اون همه زجرکشیدم تاآقاازخواب بیدارشن،حالا همه چی وزده به نام خودش...توخودت ازخواب بیدارشدی؟!روت وبرم بشر!!
چشم غره توپی بهش رفتم...روکردم به نیکا وگفتم:صیغه عقدوخوندین؟!
نیکا اخم غلیظی کردوگفت:نخیر!!
لبخندگشادی روی لبم نشست:...اووووه...حالا چرااخم می کنی عروس خانوم؟!صیغه عقدوکه هنوز نخوندین!!
متین لبخندی زدوگفت:همین چنددیقه پیش می خواستن بخونن ولی نیکا گفت تا دیانا نباشه من عقدنمی کنم!!
نیشم شل ترشد...یعنی ازاون بیشترنمی تونستم نیشم وبازکنم!!حس می کردم عضلات گونه ام درحال
ترکیدنن!!وایساببینم...مگه گونه ام عضله داره؟!واقعا؟!
دیانا چراداری چرت میگی؟!به توچه که گونه عضله داره یانه؟!الان مهم نیکاعه نه عضلات گونه!!!
باذوق روی زمین زانو زدم وخودم وانداختم توبغلش وشالاپ شالاپ ماچش کردم...زیرگوشش گفتم:بداخلاق نباش عروس خانوم!!عروس به این خوشگلی که اخم نمی کنه!!
خودم وازبغلش بیرون کشیدم وزل زدم توچشماش...هنوزاخم کرده بود...شکلکی واسش درآوردم وشیطون گفتم:اُه اُه!!!فک نکنم بااین اخلاق گندی که داری بیشترازیه هفته توخونه امیردووم بیاریا!!!
اخمش محوشدولبخندکم رنگی روی لبش نشست...زل زدتوچشمام وپربغض گفت:دیانا خیلی دوست دارم...
وچشماش پرازاشک شد...بی هواخودش وانداخت توبغلم...
نیکا روتوبغلم فشاردادم وسرش وبوسیدم...متین و ارسلان که بالای سرمون بودن باچشمای گردشده وفکای به زمین چسبیده نگاهمون می کردن...بقیه مهمونام باتعجب زل زده بودن به نیکا که خودش وانداخته بودتوبغل من!!
اشک توچشمام حلقه زد...دوباره سرش وبوسیدم وزیرگوشش گفتم:منم دوست دارم نیکو خره!!حالا گریه ات واسه چیه؟!عروس که شب عروسیش گریه نمی کنه...
۱۵.۵k
۱۲ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.